جدول جو
جدول جو

معنی فلک شناس - جستجوی لغت در جدول جو

فلک شناس
(سُ گُ)
ستاره شناس. آنکه علم فلک داند:
فلک شناس نداند براستیت شناخت
ملک ستای نداند بواجبیت ستود.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمک شناس
تصویر نمک شناس
کسی که قدر نان ونمکی را که از دیگران خورده بداند، وفادار، سپاسگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلب شناس
تصویر قلب شناس
آنکه زر و سیم ناسره را بشناسد، آنکه باطل را از حق تمیز دهد، کسی که مردم ریاکار را تشخیص دهد، برای مثال گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ / یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود (حافظ - ۲۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک شناس
تصویر خاک شناس
کسی که انواع خاکها و خاصیت هر کدام جهت کشت و زرع را می شناسد
فرهنگ فارسی عمید
(زَ خَ)
دانشمندی که اثرزمین های مختلف را برای کشت و زرعهای مختلف شناسد
لغت نامه دهخدا
(گِ)
آنکه حق نمک بشناسد. مقابل حق نمک ناشناس. (آنندراج). باوفا. وفادار. سپاس گزار. (ناظم الاطباء). کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند. حق شناس. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
سگ نمک شناس به از آدمی ناسپاس
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ پَ)
پادشاهی بزرگ مرتبه که آستان او پناهگاه فلک است. (فرهنگ فارسی معین) : حضرت رفیع و درگاه فلک پناه... (لباب الالباب)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ جَ)
بلندپایه. والامقام. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ کَ)
آنکس که سیم و زر قلب را شناسد. ممیز زری که در میانۀ آن مس یا روی بود. (آنندراج) ، که حق را از باطل تمیز دهد. که ریاکار را بشناسد
لغت نامه دهخدا
سپهر شناس گردو نشناس اختر شناس منجم ستاره شناس اختر شناس. ستاره شناس
فرهنگ لغت هوشیار
سپاسگزار و وفادار کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند سپاسگزار حق شناس
فرهنگ لغت هوشیار
آنکس که سیم و زر قلب را شناسد، کسی که حق را از باطل تمیز دهد، ریا کار را بشناسد
فرهنگ لغت هوشیار
سپهر پناه سپهر جایگاه پادشاهی بزرگ مرتبه که آستان او پناهگاه فلک است: حضرت رفیع و در گاه فلک پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلک جناب
تصویر فلک جناب
والا گاه بلند پایه والامقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک شناس
تصویر نمک شناس
((~. ش))
سپاس گزار، وفادار
فرهنگ فارسی معین
حق شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، قدردان، قدرشناس، ممنون
متضاد: ناسپاس، نمک نشناس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شناخت شناس، دانشمند
دیکشنری اردو به فارسی
وظیفه شناس
دیکشنری اردو به فارسی